میلاد شماخته

دکترای روان شناسی ، مشاور خانواده و پژوهشگر اسلامی

میلاد شماخته

دکترای روان شناسی ، مشاور خانواده و پژوهشگر اسلامی

بیوگرافی :

میلاد شماخته

✴️کارشناسی و کارشناسی ارشد روان شناسی از موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره)

✴️دکتری روان شناسی (گرایش قرآن و روان شناسی) از جامعة المصطفی العالمیة

✴️ دانش آموخته سطح۴ حوزه علمیه قم

✴️پژوهشگر روان شناسی اسلامی، مدرس حوزه و دانشگاه

✴️مشاور خانواده در ️مرکز مشاوره سماح (قم-صفاییه-کوچه۱۷):جهت اخذ نوبت 02537838080
(قم-شهرک مهدیه): اخذ نوبت 02532960717






فیلم های آپارات

۱۵ مطلب با موضوع «مشکلات روحی روانی» ثبت شده است


🌟سوال : من یک نوجوان هفده ساله هستم
که خیلی خسته ام از نظر  روحی
احساس میکنم یک شخص پیر پنجاه شصت ساله هستم
و خیلی بی انگیزه شده ام
خودم فکر میکنم افسرده شدم
ولی همه میگن سالمی

🌷پاسخ روان شناس : _____________________________________________

سلام عزیز دل

خداروشکر علائم افسردگی رو هم نداری، مشکل خاصی نداری برای اینکه حالت کسلی و بی حالی ات حل بشه باید تفریح کنی  و دنبال یه تخصص و شغل آینده دار باش
تو هرچیزی که علاقه داری
مثلا کارای فنی مثل تعمیرموبایل
یا کارای کامپیوتری مثل فیلم سازی و انیمیشن سازی

کاری که خلاقیتت داشته باشه و بهت حال بده و روز به روز بیشتر بشه

کاری که بتونی یه سال بعد ازش پول خوبی در بیاری و به خودت افتخار کنی


کاری که به درد این و اون بخوره و مشکل مردمو حل کنی و بگن دمت گرم و خدا خیرت بده

برو دنبال علاقه ات... تو آدم خوش ذوقی هستی .. یه مدت که بری خودت احساس میکنی که داری کیف میکنی و حالت افسردگی قبلیت روز به روز داره کمتر و کمتر میشه

نترس
خیالت تخت تو از منم سالم تری عزیزم

خوش باشی...

_________________________________________________________________________________


💎سوال از مشاور : @psy1400

🚨 کانال مشاوره آنلاین : https://eitaa.com/joinchat/2247295048C66ca24f3e8

 

سلام مادرم به تازگی فوت کرده ، چند وقتیه افسرده شدم خیلی داغونم ...

 

مشاور :_____________________________________________________

سلام وقت بخیر، خیلی سخته درک میکنم برادر عزیزم واقعا این روزا احساس دلتنگی و تنهایی میکنی... اما بهت مژده بدم با مصاحبه ای که ازت گرفتم علائم افسردگی در شما تأیید نشد یعنی یه مدتی اذتی بخاطر این غم و بعدش انشاءالله بهتر میشی ...

 

افسردگی زمانی اختلال تلقی می­‌شه که همراه با حداقل پنج علامت همزمان و بیش از دو هفته رخ بده.

علائم افسردگی شامل موارد زیر:

  1. احساس ناراحتی، پوچی یا درماندگی از نشانه های اصلی افسردگی است.
  2. کج­‌خلقی، فوران خشم یا پایین آمدن آستانه­‌ صبر به افسردگی و علایم آن مرتبط است.
  3. بی‌­میلی به انجام فعالیت‌­های لذت ­بخش، از رابطه جنسی گرفته تا ورزش نیز از نشانه های اختلالات روانی مرتبط با افسردگی است.
  4. اختلال در خواب، ازجمله بی­‌خوابی یا پرخوابی یکی از نشانه های بیماری روانی افسردگی است.
  5. خستگی و پایین بودن انرژی و زمانی که همه‌­ کارها در نظر فرد طاقت­‌فرسا است، نشانه افسردگی است.
  6. اختلال در اشتها، شامل بی­‌میلی به غذا و کاهش وزن یا پرخوری و افزایش وزن به ناراحتی اعصاب و این بیماری مرتبط است.
  7. اضطراب، پرخاشگری و بی­‌قراری از نشانه های اصلی افسردگی است.
  8. حرکت، تفکر یا صحبت فرد کند می­‌شود.
  9. احساس بی­‌ارزشی و عذاب وجدان، تمرکز روی شکست­‌های گذشته و سرزنش خود از نشانه های اصلی افسردگی است.
  10. اختلال در تمرکز، یادآوری و تصمیم­‌گیری از نشانه های افسردگی شدید است.
  11. فکر به مرگ از علائم افسردگی شدید است.
  12. درد فیزیکی مثل سردرد یا کمردرد که علت مشخصی ندارد می‌توان از علائم افسردگی و کرونا باشد.

سلام.
ببخشید 37 سالمه
از بچگی عادت بر کَندن پوست و گوشت کنار ناخن‌های دست و پام دارم.
هر کاری میکنم تا ترک کنم یه مدت خیلی کوتاه موفق میشم ولی دوباره.......
دوتا از برادرهام به شدت هستن مثل من
بچه برادرم هم هست
مادرمم هستن ولی نه به شدت ما

 

مشاور : __________________________________________________________


سلام. وقت بخیر

مطالعات نشان داده که 30 درصد کودکان 7 تا 10 سال و 45 درصد نوجوانان ناخن‌های خود را می‌جون. البته با پا نهادن به دوران جوانی کم‌کم این افراد هم یاد می‌گیرند چطور با اضطراب خود کنار بیایند؛ علاوه بر این به دلیل شرمندگی از تغییر شکلی که ناخنشان در اثر جویدن پیدا کرده، سعی می‌کنن این عادت زشت را ترک و به همین علت آمار بزرگسالان ناخن خور(!) تا 20 درصد پایین می‌اد

 

اما رفتار شما، ریشه فیزیولوژیکی داره یعنی بدن شما یه چیزی کم داره که عکس العمل تون این شکلیه
برید پیش متخصص آزمایش چکاب تخصصی بنویسه
 تخصصی باید بررسی بشه با قرص حل میشه

اگه اون موقع مشکلی نبود باید درقالب روان درمانی پیش روان شناس بیاید

این مسئله چون ارثیه احتمالا نیازی در بدن شما هست که باید حل بشه مثلا کم کاری تیروئید یا کاهش کلسیم یا آهن یا چیز دیگری که بدن اینطوری جبرانش میکنه
پیشنهاد میکنم مراجعه به پزشک کنید حل میشه انشاءالله

 

من در حالت اضطراب و نگرانی ناخن های دست و پایم را - با اینکه درد شدیدی دارد - از ته می کشم؛ مرا راهنمایی کنید.

 

مشاور _______________________________________

 

 

ابتدا دقت کنید حتما حتما حتما باید به یک مشاور متعهد و متخصص مراجعه کنید ولی حال که به ما مراجعه کردید ؛

راه کارهاى زیر تاثیر به سزایى در درمان این بیمارى دارد:

۱. سعى کنید با خود کنترلى، میزان و دفعات ارتکاب به این عادت را روز به روز کاهش دهید و با یادداشت نمودن ان، کاهش تدریجى ان را دنبال کنید. ۲. زمان ها و موقعیت هایى که این حالت بروز مى کند، شناسایى کرده و در ان موقعیت ها خود را به اعمال و افکار دیگر (مانند مطالعه و کارهاى ظریف) مشغول سازید. ۳. عوامل اضطراب و ناخن جویدن را شناسایى کرده و انها را کاهش دهید و از صحنه زندگى حذف کنید. براى مثال اگر به هنگام شنیدن اخبار، این عادت بروز مى کند، در این موقع به کارهاى دستى (مانند خطاطى، بازى با قلم و تمرین خط و گفتن ذکر و شمردن ان به وسیله تسبیح و...) مشغول شوید و مدت زمان گوش دادن به اخبار را کاهش دهید. ۴. اگر از به کارگیرى این دستورالعمل ناتوان و یا ان را کم تاثیر مى دانید، از دست کش و یا کیسه استفاده کنید به محض بروز این حالت، دست خود را در کیسه یا دست کش قرار دهید. ۵. شخصى را بخواهید تا هرگاه مشاهده کرد شما به این عادت مشغول شده اید، دست شما را بگیرد و یا با یک روش ازار دهنده (مانند فشار دادن به دست شما) رفتار شما را کنترل کند. کافى است چندین روز این عمل را انجام دهید تا این عادت فراموش گردد. ۶. هر روز به صورت مرتب ورزش کنید، به خصوص به هنگام صبحگاه. ۷. هنگام ورزش چندین بار نفس عمیق بکشید و اکسیژن خون خود را افزایش دهید. ۸. قران زیاد بخوانید و به صورت مرتب و منظم چند وعده در روز قران بخوانید. ۹. ذکر «لاحول ولا قوه الا بالله» را زیاد بگویید. ۱۰. هنگام گفتن ذکر تسبیح در دست بگیرید و این ذکرها را با تسبیح بگویید. ۱۱. سر انگشتان خود را با موادى تلخ و بدبو الوده کنید که به محض گذاشتن در دهان تلخى و بوى بد ان شما را اذیت کند. ۱۲. هنگام گوش دادن به درس یا تماشاى تلویزیون دست هاى خود را زیر چانه یا کنار گوش خود نگذارید؛ یا تسبیح دست بگیرید و دست هاى خود را مشغول کنید یا روى نشیمنگاه بنشید و دست ها را دور پاها درهم قفل کنید.

ناشناس ( تحصیلات : دیپلم ، 25 ساله )

سلام و خسته نباشید.خیلی افسرده شدم دیگ نمیدونم چیکار کنم لحبازی ها و بداخلاقی های پسرام از زندگی کردن هم منو سیر کرده .باعث میشه همیشه سردرد باشم و آستانه صبرم خیلی پایین اومده ب طوری ک حیغ میکشم و میزنم تو سرم.دیگ حالا احساس میکنم پسرامم دوسپ ندارن بااینکه فقط دو سال و نیم دارن نبودنم براشون فرقی نداره😔


مشاور:______________________________________________________________________________________________

 

با سلام خدمت شما
؛ با توجه به متن ارسالی شما به نظر می رسد که شما دارای دو فرزند پسر می باشید که البته از سن دقیق هر یک از آنها صحبتی به میان نیاورده ولی آنچه مشخص است اینکه مراقبت و تربیت فرزندان دلبند شما خارج از تحمل شما گردیده و فشار وارده شما را دچار حساسیت های زیاد نموده است که البته خودتان از آن به عصبانیت(خشونت های فیزیکی با خود) و افسردگی نام بردید. دوست عزیزم مسلماً که مراقبت از فرزند کوچک امری است که نیاز به صبر زیاد داشته و بخصوص که تعداد فرزندان کوچک از یک نفر نیز فراتر رفته و این مسئله، مشکلات تربیت و مراقبت را نیز دو چندان خواهد ساخت. ولی آنچه مسلم است اینکه نوع رفتار شما و خشونت های ناشی از عدم تحمل شما، در فرزندانتان تأثیر مستقیم داشته و تربیت آنها را در مسیری نادرست هدایت می نماید. امر و نهی های مکرر شماست که باعث ایجاد لجاجت در فرزندانتان گردیده و رفتار خشونت آمیز شما باعث بروز بدخُلقی های آنها گردیده است. پیش از هر چیز شما دوست عزیز بایستی توسط یک روانشناس مورد بررسی و ارزیابی قرار گرفته و در صورت لزوم مورد تجویز داروهای آرامش بخش توسط روانپزشک قرار گیرید(در صورت تشخیص روانشناس) . شروع دارو درمانی باعث می گردد که تا حدود زیادی عصبانیت شما که البته ممکن است به دنبال افسردگی(پس از زایمان) در شما ایجاد گردیده باشد، درمان گردیده و ضمن آرام سازی شما از طریق دارو، روشهای تعامل، مراقبت و تربیت فرزند توسط روانشناس و مشاور به شما آموزش داده شود. برخورداری از مهارت های لازم در تربیت فرزندان ، از مشکلات موجود در روابط شما با آنها کاسته، ضمن اینکه رفتار آنها (لجبازی و بداخلاقی) که مستقیماً تحت تأثیر خُلق و رفتار شما می باشد بهبود می یابد. در اینجا در گام نخست به شما خواهر گرامی توصیه می گردد با مراجعه نزد روانشناس بالینی و شرح مشکلات موجود ، ایشان را در تشخیص و درمان یاری نموده تا با درمان به هنگام و کسب مهارت های لازم جهت فرزندپروری به این مهم دست یافته و زندگی خود را عاری از خشونت نموده و در سایه روابط خوب و سالم از داشتن فرزندانی شاد و آرام لذت ببرید.
با آرزوی سلامتی و بهروزی برای شما دوست گرامی

 

برای مطالعه بیشتر :

نکاتی برای غلبه بر افسردگی

رضا ( تحصیلات : دبیرستان ، 18 ساله )

سلام و خسته نباشید ممنون از سایت خوبتون🌹
من جلوی جمع (بیشتر از ۳ نفر، فامیل، دوست و...)دیگه خودم نیستم و نمی‌تونم مثل قبل صحبت کنم (اینکه حرفی برای گفتن نداشته باشم اینطور نیست) و احساس بدی دارم و مدام عرق میکنم حتی یه حرف جالب رو طوری تعریف میکنم که هیچ جذابیتی نداره و این برمیگرده به دوران کودیکم چون برادر بزرگترم همینجوری بود من هم اخلاقم خیلی شبیه به اون شد.
این روش های برو جلوی آینه و شجاع باش و نترس و‌... همه اینا رو هم امتحان کردم و نتیجه نگرفتم، اصلا بنظرم این روش هارو کسی میگه که اصلا خودش این حسو تجربه نکرده.
دنبال یه روش متفاوت هستم.
بازم ممنون از سایت و مشاوره‌های خوبتون🌹

 


مشاور: ______________________________________________________

 

با سلام به شما کاربر گرامی:

خجالت و کمرویی از جمله مسائلی است که افراد زیادی در جهان از آن رنج می‌برند اما نکته مهم این است که برای حل این موضوع دنبال چاره باشد فردی که بخواهد با کمرویی و خجالت خود مبارزه کند ابتدا باید اراده ای قوی و محکمی داشته باشد، یعنی این که هیچگاه از تصمیم خود توقف نکند، شاید در نگاه اول کار بسیار دشوار و سختی باشد در واقع هر کاریی ابتدایش سخت است اما با تلاش و پشتکار هر سختی آسانی می شود پس باید با اراده به مبارزه با خجالت و کمرویی بپردازید.

برای این کار می‌توانید از فردی که بسیار مورد اعتماد شماست کمک بگیرید این فرد می تواند از اعضای خانواده یا از دوستان شما باشد مهم این است که بتواند شما را به خوبی درک کند.

شاید در ابتدا مورد تمسخر یا تعجب دیگران قرار بگیرید زیرا از نظر آنها شما تا دیروز فردی بودید گوشه گیر و خجالتی اما امروز با صدای بلند  و محکم در حال اظهار نظر هستید.

سعی کنید ریشه کمری خود را پیدا کنید  این کار سبب می شود تا به راحتی  بتوانید با این مشکل خود مبارزه کنید

سعی کنید اعتماد به نفس خود را بالا ببرید وقتی اعتماد به نفس انسان بالا باشد می‌تواند در بسیاری از مسائل سخن بگوید حتی اگر اشتباه مطلبی را بیان کند، توانایی های خود را نادیده نگیرید و و افکار منفی را از خود دور کنید به خود امید بدهید، دنبال نقاط مثبت خود باشید، توانایی های خود را پیدا کنید و سعی کنید هرچه بیشتر آنها را شکوفا کنید.

هنگام سخن گفتن به خود نیندیشید و سعی کنید به طرف مقابل خود دقت بیشتری داشته باشید تا به خود در این صورت حواس شما از خود پرت شده و آن حس خجالت در شما ایجاد نمی شود.

هنگامی که در حال صحبت هستید به این فکر نکنید که دیگران چه عکس العملی نسبت به سخنان شما دارند یا برداشتی از صحبت های شما دارد مهم این است که شما حرف های تان را کامل و بدون خجالتی بزنید برای این کار بهتر است اطلاعات عمومی خود را بالا ببرید برای این است که وقتی در جمع این سخن می گویید سخنان شما منبع درستی داشته باشد باعث می شودکه با اعتماد به نفس بالاترین سخن بگویید.

ازکلاسهای فن  سخن وری استفاده کنید، آنجا به شما آموزش خواهد داد که چگونه و به راحتی بتوانید سخن بگویید.

سعی کنید تا آرام و شمرده می‌شود تا راحت تر تصمیم بگیرید چه سخنی را می‌خواهید همچنین این کار سبب می‌شود تا صدای خود را بشنوید و این این سبب می‌شود تا اعتماد به نفس شما بالا برود و حتی گاهی اوقات می توانید صدای خود را ضبط کنید و آن را گوش دهید‌.

می توانید از اعضای خانواده خود خواهش کنید تا به صحبت های شما برای این کار می توانید این سخنرانی را آماده کنید و در جمع خانواده آن را بیان کنید این تمرین ها سبب شود تا به راحتی در جمع صحبت کنید.

اگر این راه‌ها اثر نداشت می توانید از یک مشاور خوبی کمک بگیرید شما را در این مورد بیشتر را کمک کند.

ناشناس ( تحصیلات : لیسانس ، 29 ساله )

سلام،من یه دختر ۱۸ ماهه دارم و از وقتی که غذا خوردن رو واسش شروع کردم چون غذا نمیخوره و وزن نمیگیره خیلی عصبی میشم و تاحالا چند بار کتکش زدم حتی همون موقع که کوچیکتر بود،نمیتونم خودمو کنترل کنم عصبی میشم ولی بعدش دلم واسش میسوزه.

خودم وقتی بچه بودم خیییلی از مامان بابام کتک میخوردم سر هر چیزی و خیلی دعوام میکردن،حتی یادمه زمانی که حدودا ۶ ساله بودم همش فکر میکردم که مامان واقعیه خودم فوت شده و بعدش بابام با این خانوم که الان مادر منه ازدواج کرده.

حتی تا دوران دانشجوییم این کتک ها ادامه داشت و هنوزم وقتی میرم خونه پدریم با مامانم دعوامون میشه.واقعا درمونده شدم هیچ دلخوشی ای ندارم همش حس میکنم شوهرم دوستم نداره با اینکه خودش میگه دوستت دارم ولی بلد نیستم بروز بدم،منم فکر میکنم دروغ میگه و خانوادشو بیشتر از من دوست داره.

تا حالا خیلی بفکر خودکشی افتادم ولی خب میترسم.تو سن ۱۶ سالگی هم یبار از دست مامانم میخواستم خودکشی کنم و کردم ولی داداشم رسید و به دادم رسید.


مشاور: ________________________________________________________________

 

سلام خدمت شما
متوجه ناراحتی ها و مشکلات شما شدم و بسیار متاسفم از انچه در کودکی گذرانده اید .بله .شما حق دارید .اینکه  کودکی را همراه با سختی گذرانده اید .و در این مسیر اسیب های فراوانی دیده اید ، قابل درک است .گذشته ی شما مشکلاتی وجود داشته که شما در به وجود امدنش تقصیری ندارید .

این درست که این حالی که امروز دارید و برایتان مشکل ایجاد نموده است ، انتخاب شما نبوده است  ، اما ادامه دادن به این سختیها و یا درمان کردن انها و پایان دادن به این سختی ها و دشواریها انتخابی ست که در دست شماست .این شمایید که انتخاب می کنید .کمک بگیرید .و با رواندرمانی ارامش و اسایش را به خود و اطرافیانتان هدیه دهید .شما با این احوال بار سنگینی بر دوش دارید و من هم متوجه فشاری که بر روی شانه های شما ست، هستم .شما در به وجود امدن این مصائب اختباری نداشته اید ولی برای  پایان دادن به این محنت  باید خودتان وارد عمل شوید .تصمیم گیرنده شماهستید .

مسئله ی دیگر ،اینکه شما خودتان تجربه کرده اید که این سوء رفتارها از طرف والدین به هنگام کودکی چه عواقب سخت و دردناکی در پی خواهند داشت ..بله من  درک می کنم تا چه حدی به صورت همه جانبه تحت فشار واقع شده اید . .نمی خواهم احساس گناه یا خود سرزنش گری هایتان را افزایش دهم ولی این مشکلاتی را که خودتان زخمی شده ی انها هستید ، خودتان به صورت اگاهانه به فرزندتان تحمیل نکنید .چه بسا والدین شما از نتیجه ی رفتار هایشان اگاه نبوده اند و نااگاهانه چنین رنجی را به شما تحمیل نموده اند .لیکن شما که خودتان  رنج کشیده ی این نوع برخورد والدین بوده اید ، شایسته نیست اگاهانه چنین کنید . .به این منظور پیشنهاد میکنم و لازم است در اسرع وقت به روانپزشک مراجعه فرمایید .که با کمک درمان دارویی  اماده ی رواندرمانی شوید .و همراه با دارو درمانی ، تحت روان درمانی قرار بگیرید .

تله های زندگی در کودکی و در هشت سال نخستین شکل می گیرند .ووجود انها بستگی دارد به نوع ارضا شدن نیاز هایی که کودک دارد .رشد و تحول در کودکی تنها غذا و اب و بهداشت نیست و نیاز های کودک ادمی بیش از نیازهای فیزیولوژیکی ست و بعد روانی و عاطفی ان  از اهمیت بالایی برخوردار است چر ا که به نوع دلبستگی اش می انجامد  که ایمن باشد یا نا ایمن و به تبع ان شکل گیری شخصیتش و روابط بین فردی اش و در نهایت کل زندگی اش به چگونگی ارضا نیاز هایش بستگی دارد . .لذا جای هیچ گونه تعلل و درنگی وجود ندارد .هر چه سریع تر اقدام نمایید و به این درد و رنج دشوار پایان دهید .

در مورد رابطه با همسرتان هم این طور که فرمودید ، روان بنه ها و طرحواره های ناسازگاری در شما وجود دارد که هنگامی که فعال می شوند ، چنین حس هایی به شما دست می دهد .پیشنهاد می کنم برای روان درمانی ، رواندرمانگری را انتخاب کنید که تخصصی در این زمینه ( طرح واره درمانی ) داشته باشد .به شما پیشنهاد می کنم کتاب زندگی خود را دوباره بیافرینید نوشته ی جفری یانگ را حتما مطالعه کنید .مخصوصا از فصل پنج به بعد برای شما مفید فایده خواهد بود .عزیزم دقت داشته باشی ، دریافت کمک از متخصص ، علاوه بر اهمیتی که برای سلامت و ارامش شخص خودتان و بس از اثر بخشی ان بر فرزند پروری شما ، برای حفظ رابطه ی زناشویی شما هم اهمیت بسزایی دارد .

بزرگوار، خلق پایین و کندی حسی حرکتی، روانی  و بی انگیزگی از مشخصه های بارز افسردگی ست .اجازه ندهید باعث تعلل شما در گرفتن کمک شود .
امید وارم هر چه سریعتر ارامش و اسایش به شما بازگردد 🤲.
در پناه خدای مهربان باشید .🌹

🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼
🌸🌼
🌼
#مشاوره

سوال :

سلام دختری ۲۴ ساله ام ، با یه پسر دوست شدم، عاشقش شدم و تمرکزم به هم ریخت منی که شاگرد اول بودم نتونستم دانشگاه خوبی قبول بشم

 بعد ۴ سال پسره میگه بچه بودم رابطه شروع کردیم اشتباه کردیم و الان میخوام قطعش کنیم

الان خیلی اذیتم نمیتونم فراموشش کنم از هرچی عروسی و نامزدیه متنفرم هرچی فیلم عاشقانه است بدم میاد نمیتونم درس بخونم، هرشب با گریه خوابم میبره ... خسته شدم


جواب :

سلام معلومه خیلی اذیتی و داری از نظر روحی رنج میکشی و دوس داری سریعتر از این اوضاع حال به هم زن راحت شی ! پس این نکاتو خدمتت میگم

یک: معنا نداره کسی پنج سال با کسی #دوست باشه به امیدی که باهاش #ازدواج کنه. چون هیچ ضمانتی برای این ازدواج وجود نداره. معمولا هم توی این جور قصه ها بیشترین آسیب متوجه دختراست!

دو: همونطور که خودت گفتی اصل شروع رابطه اشتباه بود ولی میشه درستش کرد

سه: تا زمانی که این پسرو کلا از ذهنت پاک نکردی نباید با کسی وارد #فرآیند_ازدواج بشی!

چهار: تو با این #پسر پنج سال ارتباط داشتی. نمی دونم ارتباط در چه حدی بوده ولی پنج سال خیلیه! کم نیست. #انتظار نداشته باش زود فراموشش کنی. فکر نکن زود از ذهنت پاک میشه.

پنج: هرگز فکر نکن با ازدواج خودبخود اون فراموش میشه. تو باید قبل از ازدواج این مشکلو حل کنی!

شش: برای فراموش کردن این آقا به نکات زیر توجه کن؛
👈بشین دلایل تمام کردن رابطت رو ریز به ریز بنویس
👈از یه آدم قابل #اعتماد توی مسیر دل کندن کمک بگیر!
👈دیگه تا جایی که امکان داره اون آقا رو نبین.
👈اگه پیامکی، چتی، هدیه ای، یادگاری ای چیزی از این آقا داری بریز دور و کلا از بین ببر!
👈به محض این که می خواستی بهش #فکر کنی، ذهنتو مدیریت کن!
👈بیشتر به خودت توجه کن! خودتو بیشتر دوست داشته باش.
👈شماره ای ازش داری پاک کن بره!
👈به هیچ رقم رصدش نکن. وضعیت و پروفایلشو نبین. صفحشو دنبال نکن. از کسی آمارشو نگیر.
👈فکر نکن تحفه ای بود که از دستش دادی!
👈وقتتو پر کن!
👈با آدمای جدید #ارتباط برقرار کن!
👈از خدا و اهل بیت کمک بگیر.
👈برای فراموش کردنش #عجله نکن. به خودت زمان بده! #صبور باش.


قرار نیست ما با هرکس که دوست بودیم و با او #ارتباط داشتیم، ازدواج کنیم. فازِ ازدواج، از #دوستی و ارتباط کاملاً جداست! بعضی ها فقط می تونن #دوست_دختر یا #دوست_پسر باشن، نه #همسر!


هفت : نباید قبل از این که همه ی جوانب رو بسنجی، سخت به کسی #دل_بسته بشی و کلی #قول_و_قرار باهاش بگذاری!

هشت : به این فکر کن که خدارو شکر راه اون پسر از تو جدا شد ، اون پسر هیچ #تحفه ای نبود و نیست.  تو هیچی رو از دست ندادی. اون لیاقت تورو نداشت ...او، موجود عجیب و غریبی نبود! به ته خط هم نرسیدی! از این مزخرفات هم با خودت #حدیث_نفس نکن که #عشق اول بود یا فقط با این پسر #خوشبخت می شدم. هزاران هزار پسر دیگه آماده ست که جایگزین این پسره برای تو بشه!

نه : خیلی قشنگ گفتی که بدشو نمیخوای و دائم براش  آرزوی #خوشبختی کن و بندازش دور


ده :  وضع بد روحیت مربوط میشه به #خودباختگی ات، #عزت_نفس پایینت، کوچک و محدود بودنت، ضعف #روانی و عاطفیت، خلاء های #عاطفی و #خود_کم_بینی ات! که باید حتماً تحت #درمان قرار بگیری و خودت رو درست کنی! خیلیا بدتر از تو بودن ولی من دیدم که به راحتی درست شدن و  زندگی شادی دارن


یازده : با ازدواج، هیچ تضمینی برای #فراموش_کردن اون پسر وجود نداره. اکثر کسانی که به #امید فراموش کردن کسی، ازدواج کردن، نتونستن فراموش کنن. پس باید درمان بشی
 حالِ بدِ تو با ازدواج خوب نمیشه. #ازدواج_درمانگاه_نیست ! برای #خوب شدن حالِت، چند جلسه ای #مشاوره برو.


دوازده :  ادای آدم های به ته خط رسیده، #شکست خورده و #بدبخت رو هم درنیار! اول جووونیته ... قوی باش ! اینقدر هم نگو داغونم! حالم بده! خسته ام!

سیزده: تا زمانی که حتی گاهی وقت ها بهش فکر می کنی، با کسی #فرآیند_ازدواج رو شروع نکن. هر وقت تونستی کلاً از #دل و ذهنت پاکش کنی، بعد برو ازدواج کن!

چهارده : دنیا قشنگتر از این حرفاس، همه بد نیستن، هیچ پسری رو هم با اون نامرد  مقایسه نکن. چون هر کسی مختصات خاص خودش رو داره!

پانزده : جریان ارتباطت  رو برای همیشه دفن کن و به احدی نگو! حتی همسر آینده ات

 

موفق باشید.

 

🌺🌱🌿☘️🍀🌺🌿🍂🍃🎋🍁🌹🌷🌸💐🌾🌻

💎سوال از مشاور : @psy1400

🚨 کانال مشاوره آنلاین : https://eitaa.com/joinchat/2247295048C66ca24f3e8

🌾
🌸
🌼
🌸🌼
🌼🌸🌼
🌸🌼🌸🌼🌸

ناشناس ( تحصیلات : فوق لیسانس ، 37 ساله )

سلام . وقت بخیر
من دختری 36 ساله و مجرد هستم . یک سال پیش از طریق یک سایت کاری با آقایی 39 ساله آشنا شدم. از همان ابتدا رابطه ما به صورت مجازی و کاری بود. تا اینکه اون آقا به من گفت که مجرد هست و به خاطر درگیری های شغلی تا حالا ازدواج نکرده و از من خواست تا با هم بیشتر در ارتباط باشیم تا بیشتر از هم شناخت پیدا کنیم.

کم کم این ارتباط بیشتر شد و ما تقریبا هر روز با هم چت میکردیم و خوب طبیعتا علاقه ای هم بین ما شکل گرفت. البته ابراز علاقه و تمایل و اصرار به دیدار حضوری از طرف ایشان بسیار زیاد بود ولی من به دلیل فرهنگ و اعتقادات خودم و خانواده ام هرگز ایشان را از نزدیک ملاقات نکردم.

راستش میخواستم مطمئن بشم که حتما مجرد هستند. شروع کردم به تحقیق کردن در موردشون و متوجه شدم که تمام حرفاشون دروغ بوده و نه تنها مجرد نیستند بلکه یک پسر هشت ساله هم دارن. خوب من بعد از فهمیدن حقیقت به بدترین شکل ممکن ارتباطم را قطع کردم .

اما از آنجا که متوجه شدم خانمشون بسیار زن باوقار و خوبی هستند و برای زندگی مشترکشون خیلی تلاش میکنند دلم براشون میسوزه و میگم که حتما باید حقیقت این فرد خائن را به همسرشون بگم . چون اون طور که من متوجه شدم من تنها کسی نبودم که این دروغها را بهم گفتند و ارتباطات دیگری هم دارن.

حالا سر دوراهی موندم از طرفی میگم اگر من حقیقت را بگم با توجه به اینکه کلی عکس و فیلم و چت از ابراز علاقه های اون مرد دروغگو دارم حتما خانمشون حرفم را باور میکنه و ممکنه کارشون به جدایی بکشه و اونوقت تکلیف بچه شون چی میشه ؟
از طرفی هم دلم میخواد اون مرد دروغگوی خائن را رسوا کنم که دیگه به این راحتی با چهره مظلوم و ظاهر فریبنده خانم خودش و بقیه خانم ها را فریب نده .

لطفا راهنماییم کنید به خانمشون بگم یا بیخیال بشم و به زندگی خودم برسم؟! متشکرم

 

 

 

مشاور:__________________________________________

 

با سلام، خیلی ناراحت شدم از تجربه ای که مسلما برایتان سخت بوده و خوشحالم از اینکه با درایت و مدد گرفتن از عقل سالم این مسئله که می توانست عواقب سخت تر و درد ناک تری در پی داشته باشد را پشت سر گذاشتید .

من متوجه خیر خواهی شما شدم که قصد دارید ذهن همسر این اقا را به حقیقت روشن کنید و از طرفی با رسوا کردن آقا کمی از ناراحتی تان کاسته شود .

اینطور که بیان کردید شما تنها خانمی نبودید که این اقا قصد فریبش را داشته اند و دست ایشان یا برای همسرشان رو شده و یا دیر یا زود متوجه روابط خارج از زناشویی  شوهرش خواهد شد .

شاید بهتر باشد با توجه به سن فرزندشان شما مسبب بر هم زدن زندگی شان نشوید، چراکه با دقت نظر و پیگیری که در شما دیده می شود نتیجه را پیگیر خواهید شد و چه بسا احساس گناه و خود سرزنشی برای شما در پی داشته باشد و این مسئله برای شما آسیب زا خواهد شد. در صورتیکه ماه زیر ابر نمی ماند و دیر یا زود حقیقت برای خانم ایشان روشن خواهد شد و انچه باید اتفاق بیفتد حادث می شود.

شاید بهتر باشد از این ماجرا تجربه ای برای شما بماند و از ان عبور کنید و ذهن و انرژی خود را بیش از این درگیر این فرد و این داستان ناراحت کننده نکنید. به جای ناراحتی از اینکه قصد فریب تان را داشته اند و با احساسات تان بازی شده، شاکر خدا باشید که شما را یاری کرده که به چاه نیفتید و خیلی زود و بموقع اسرار برای شما نمایان شده .

در پناه خدای مهربان باشید .🌹

ناشناس ( تحصیلات : دبیرستان ، 16 ساله )

سلام بنده ۱۶ سالمه سه ساله رمان میخونم جدیدا فراموشکار شدم نمیتونم درس بخونم به قول دوستم شخصیتم بین شخصیت های محبوب رمان گم شده
چیکار باید بکنم؟!

 

 

مشاور: _________________________________

 

دوست عزیزم سلام

 تاثیری که خواندن یک کتاب می تواند و شخصیت، و روح و روان آدمی بگذارد شاید هیچ سخنران یا برنامه تلویزیونی قادر نباشد. شما وقتی کتاب می خوانید مخصوصاً رمان، خود را بخشی از داستان و در قالب یکی از شخصیت ها تصور می کنید به گونه‌ای که ماجرای کتاب انگار برای شما اتفاق می‌افتد. دوست خوب من خواندن داستان و رمان فی نفسه بد نیست اما نباید فراموش کنید که خواندن رمان های عاشقانه که تعریف تخیلی از عشق دارد و در دنیای واقعی اصلا  بدینگونه نیست بیشتر از آنکه برای شما مفید باشد مضر است.
 

 تاثیراتی که چنین کتاب هایی بر ذهن شما می گذارد ممکن است شما را مجبور کند تا سبک زندگی تان را عوض کنید. این گونه رمان ها با ایجاد ذهنیت غیر واقعی نسبت به عشق حقیقی می تواند شما را در آینده از باور و درک کانون عشق خانواده به کلی دور کند. یکی دیگر از آسیب هایی که خواندن این گونه داستان ها به شما وارد می کند این است که در آینده زمانی که قصد ازدواج داشته باشید نگاهتان به شخص مقابل تصویری از شخصیت های کتاب‌هایی است که خوانده اید و در شخص مقابل کسی را جستجو می کنید که در واقعیت قطعاً وجود ندارد.

همچنین که اینگونه رمان های عاشقانه انگیزه شما را نسبت به جنس مخالف تحریک کرده عشق فیزیولوژیک را در شما بیدار می‌کند و موجب می‌شود که شما همه چیز را بر اساس روابط جنسی و نه عقل و درایت برنامه ریزی کنید.

در خصوص فراموشی تان باید بگویم وقتی سرتان  پر از افکار بهم ریخته و متعدد باشد بدون اینکه آنها را دسته بندی کرده باشید به مرور زمان طبیعی است که دچار  فراموشی شوید.این به این دلیل است که وقتی موضوعی اتفاق می‌افتد شما توجه و تمرکز کافی را برای آن موضوع نداشتید. همینطور که ممکن است در سرتان اطلاعات بسیار زیادی داشته باشید به همین دلیل برای یادآوری بعضی از موارد دچار فراموشی می شوید .
 

دوست عزیزم فراموش نکنید که کتاب ها می توانند راهنمای خوبی هم باشند، آنها به دنیای نوجوان ها سرک می کشند حرف هایشان را می فهمند و به آنها کمک می کنند تا انتخاب های درستی در زندگی داشته باشند. 
 

پیشنهاد می کنم سعی کنید کتاب هایی را بخوانید که آگاه کننده و پندآموز هستند. مطالبی که بعضاً در واقعیت اتفاق افتاده اند یا سرگذشت واقعی افراد  هستند. شاید بد نباشد تا کتاب آنه فرانک خاطرات یک دختر جوان را مطالعه کنید.اگر به داستان های پریان علاقه دارید کتاب آشیانه افسانه اثر براندون مول را بخوانید،اگر داستان های طنز می تواند روحیه تان را تغییر دهد مجموعه آبنبات های آقای مهرداد صدقی پیشنهاد خوبی برای شماست. اگر در مورد پذیرش خودتان اینکه شخص کامل یا کافی هستید مشکل دارید کتاب اعجوبه اثر آر.جی.پالاسیو گزینه خوبی برای شماست.
 

اگر احساس می‌کنید که هنوز هم با فراموشی خود نتوانستید کنار بیایید سعی کنید برای مدتی کتاب خواندن را کنار بگذارید.
 

 در قدم بعدی پیشنهادی برایتان دارم

نمی دانم چه هدف هایی در زندگی دارید دوست دارید در ۱۰ سال  آینده در چه نقطه ایستاده باشید اما می‌توانید این هدف را برای مدتی انتخاب کنید
 

 در کلاس نویسندگی ثبت نام کنید و ذهن شلوغ و درهم و برهم خود را با نوشتن سر و سامان ببخشید. شاید با شرکت در این کلاس‌ها متوجه شوید که در این زمینه استعداد دارید.حتی می توانید دفتری تهیه کنید و آنچه را که در ذهن تان پرواز میکند را همچو خاطرات هر روز روی کاغذ بیاورید تا ذهن تان را مرتب کنید. شما  با نوشتن می توانید شخصیت تان را بهبود ببخشید، با نوشتن می توانید بهتر ببینید در همه چیز عمیق شوید، همچنین نوشتن به شما کمک می کند تا با انتخاب کلمات مناسب توانایی ارتباط کلامی تان را نیز رشد دهید. 



موفق باشید

ناشناس ( تحصیلات : دیپلم ، 32 ساله )

سلام وقتتون بخیر

من ۳۲ سالمه و ۹ ماه شوهرم فوت کرده
۲سال بود ازدواج کرده بودیم
و ۵سال قبل ازدواجم باهاش دوست بودم
ازدواج که کردیم فهمیدم اعتیاد داره
و همش دعوا بحث ووو داشتیم
خیلی خیلی دوسش داشتم اما فکر اعتیاد داشتنش خیلی ازارم میداد و البته خیلی چیزای دیگش که صد در صد بخاطر اعتیادش بود
خیانت ،تهمت ،کتک زدن،بیکاریش وووو
فروردین پارسال بخاطر اینکه بیکار بودو پولا و طلاهای منوبدون اجازه برداشته بود یه دعوای بزرگ داشتیم که دستمو وصورتمو با فندک یوزوندو میخواست خفم کنه که بمیرم اما یهو ساعت ۳ همه چیو برداشت کارت بانکیم دستبدم گوشیه موبایلم کلیدای خونه وحتی تلفن خونه
برداشت و منو اینقدر زده بود اینقدر سرمو به دیوار زده بود تو حال خودم نبودم منو انداخت رو مبل و بهم گفت من میرم بیرون یا میکشمت امشب یا اگه میخوای زنده بمونی تا وقتی برگردم خونه رو مرتب میکنی میخوام دیگه جلو چشم تو ادم بیارم زن بیارم و هو موادم راحت بکشم و....
وقتی رفت همسایه ها نجاتم دادن زنگزدن به پلیس و به خانوادم ووو
خلاصه اونشب زنده موندم
۲ماه ندیدمش ازش شکایت مردم
پزشکی قانونی رفتم
ووو کلی کارا کردم که دیگه جداشدم
اونم تو این دوماه پیامای تهدید امیز میفرستاد و تنفرشو ازمن میگفت
اما من دوسش داشتم
خانوادش ترکش کرده بودن
تنها بود
پدرش که فوت شده بود
مادرش ازدواج کرده بود
خواهراش شهرای دیگه
بودن
برادرش زیاد تحویلش نمیگرفت
بیکار بود
تنها بود
با تمام حرفتو بدیاش با اینکه برای جدایی همه کارکرده بودم حتی دادگاهم رفته بودیم
فقط میخواستم بهم بگه ببخشمش تا برم پیشش

خلاصه یه روز عذرخواهی کرد گفت هرکاری بگی میکنم برگردی براش شرط گذاشتم که حق طلاق بهم بده اعتیادشو ترک کنه و چون روم نمیشد تو اون خونه برم باز چش تو چش همسایه ها بشم گفتم باید خونه رو عوض کنیم تا برگردم
خلاصه ازش حق طلاق گرفتم و فرستادمش کمپ وتو اون مدت که کمپ بود دنبال خونه گشتم و خونه رو عوض کردم وقتی برگشت اومد تو خونه حدید گفتم همه چیو فراموش کنیم از اول شروع کنیم
و یک هفته فوق العاده ای باهاش داشتم و بعد اون یک هفته دوباره کم کم همه چی شروع شد دوباره مواد پیدا کردم دوباره بیمحلیاش دعوا کتک کاری عکس و فیلمای بد و پیام دادناش به زنا و دخترای خراب ووو
۳۱ خرداداز کمپ اومد ۲۶ مرداد فوت شد
دو روز قبل فوتش دعوامون شد از خونه رفت منم اومدم خونه مادرم و دوروز بعد ...


کلی باهاش جنگیدم که بجای من اعتیادشو ترک کنه اما اینقدر بیمعرفتی کرد منو ترک کرد

همه پولا و پس اندازامو برداشته بود

بعد فوتش مجبور شدم خونه رو تحویل بدم وسایلای بدرد بخورمو بفروشم
برگشتم خونه پدرم
یه خواهرم ۵سال جداشده از همسرش و با پدر و مادرم زندگی میکنه
من اتاق مستقلی ندارم و تو اتاق مادر میمونم

شوهرم دوتا چک داشت مادر شوهرم برداشت
یکیش ۳۵ میلیون برای شهریور پارسال بود که ۲۵ تومن بهم دادن گفتن بقیشو سنگ مزار همسرمو خریدن و یه چکم برای شهریور امسال که ۳۰ تومن گفتن بهم میدنش

مادرشوهرم اولش بخاطر فوت پسرش ازمن ناراحت بودو کلی بدوبیراه بارم کردند میگفتن من پسرشونو کشتم با اینکه دوسال تنهامون گذاشتن با اینکه میدونستن پسرشون اعتیاد داره موقع ازدواج نگفتن بهم گفتن ۵سال باهاش بودی چرا خودت نفهمیدی خلاصه بعد کلی حرف و ماجرا بعد کم کم خودشون اومدن طرفم و عذرخواهی کردن البته اینم گفتن که باید مهریمو ببخشم تا چکای همسرمو بهم بدن و همینطور یه قسمتی از زمینی که به همسرم ارث رسیده بود

الان من ازینکه اون شب جلوی همسرمو نگرفتم پشیمونم اون شب همش تهدید میکرد منو میکشه و من میخواستم فرار کنم و وقتی خودش رفت منم راحت برگشتم پیش خانوادم
اگه نمیومدم شاید زنده بود

اینقدر مواد کشید تا حالش بدشد بردنش اورژانسو بعدم ...

الان من خونه پدرمم الان ارامش دارم امنیت دارم دیگه خبری از خیانت و بی وفایی و مواد ووو نیست اما دلم تنگ
دنبال کار رفتم یکی دو جا رفتم سه روزی کارکردم ولی تا متوجه شرایطم میشن اقایون رفتارشون باهام عوض شد و پیشنهاد دوستی دادن منم کارو ولکردم خیلی بخاطر این چیزا روح روانم داغونه
هرجا میرم اگه اقایی متوجه این بشه شوهرم فوت شده فوری میاد مچسبه بهم منم یه مدت از خونه بیرون نمیرم
قبلا مربی ورزشی بودم و یکی از مربیا که البته ایشونم اقا هستن و زن دارن و همسرمم میشناختن بهم گفت اگه مایلم برم توگروه دکوراسیونشون و کاریادبگیرم
یه ماه قبل عید رفتم و خیلی خوب بود روحیم خیلی تغییر کرده بود تا اینکه تعطیلی عیدو الانم تعطیلی کرونا باز خونه نشین شدم
ازطرفی بخاطر کوچیک بودن خونمونو اینکه حتی برای لباسامم جا ندارم خیلی اریت میشم پدرمم میگه نباید بری تنها زندگی کنی
ازطرفی قیمت رهن خونه هام اینقدر زیاد شده که به پولم نمیرسه ۳تا خواهر دارم و از وقتی اومدم پیش مامان ایناهمش باهم درگیرن و همش سرمن وسایلام دعوا میشه
من ازهمشون کوچیکترم و روم نمیشه بی احترامی کنم و ساکت میمونم و خب شرایط روحیم خوب نیست و انگار همه یادشون رفته من چه اتفاقاتیو پشت سرگذاشتم
پدرو مادرم با من کاری ندارن ولی خواهرام هم محبت میکنن هم ده برابر محبتشونو از حلقم میکشن بیرون با این بحث و دعواهاشون

موندم چیکار کنم
ازکی کمک بگیرم
نه پول انچنانی دارم
نه خونه
نه کاری که درامد داشته باشم
یکم اعصابم اروم شده بود که با بحث و دعواها...
خلاصه نمیدونم چیکار کنم



راستی یکماه یه اقایی ازطریق یکی از دوستام شروع کرد به پیام دادن منم راستش دوست داشتم یه همصحبت داشته باشم تو اون یکماه یکبارم دیدمش بعد
بهم ابراز علاقه کردالبته ازمن دوسال کوچیکتره
من نمیدونم چجوری بگم وقتی رفتم دیدمش از خودم بدم اومد احساس کردم دارم خیانت میکنم به همسرم و ازون موقع عذاب وجدان دارم و هیلی اذیتم میکنه وقتی فکرمیکنم من بایکی ثحبت مردم و دیدنشم رفتم ابراز علاقه اون اقا حس بدی بهم داد

من فکرمیکنم احتیاج دارم با یکی صحبت کنم یکی دوستم داشته باشه اما بعد حس یحور خیانت کردن میاد سراغم



ببخشید طولانی نوشتم
ممنون که میخونین و کمک میکنین

 

 

مشاور__________________________

 

 

با سلام به شما دوست عزیز:

همیشه این نکته را توجه کنید که به گذشته تا اندازه‌ی نگاه کنید یا توجه داشته باشید که راه را برای آینده تان باز کند نه اینکه باعث توقف یا نا امیدی در آینده آینده تان شود.

با آنچه را که گفتید شما تمام تلاش خود را برای همسرتان انجام داده اید شاید اگر می ماندید آن شب این اتفاق بدی برای شما پیش می آمد پس کار درستی کردید.

زیرا این حالت قبل برای شما اتفاق افتاده بود لزومی ندارد که خود را سرزنش کنید و این که شما یک بار تا پای طلاق رفتید اما با عذرخواهی او برگشتید پس این یعنی تمام تلاش خود را برای نجات او انجام داد به این نکته توجه کنید که هر کس مسئول اعمال و رفتار خودش می باشد و دیگران تا اندازه‌ای می‌توانند آن را راهنمایی کنند وقتی خود فرد نخواهد به خودش کمک کند هرچه دیگران تلاش کنند فایده ای نخواهد داشت.

از آنچه که شما گفته‌ی او علاوه بر زیاد گناه کارهای بد دیگه ای هم انجام می داد که اصلاً قابل بخشش نیست و این از بزرگواری شماست که باز هم او فکر می‌کنید بهتر است که آن لحظات را فراموش کنید و به آینده خود فکر کنیم برای آینده خوب درست تصمیم بگیرید و به آینده امید داشته باشید، می توانید سراغ کارهای جدیدی بروید نگذارید افکار های بد شما را احاطه کند و باعث ناامیدی و سرخوردگی تان شود از آن جا که بیان کردیم که خواهر مطلقه ای دیگر داری و شرایط زندگی در خانه پدری هم سخت است پس بهتر است به گونه‌ای رفتار کنید که کمک حال آنها باشید از آن پول هایی که به شما رسیده می توانید کار تازه شروع کنیم درست است این مقدار پول کم می باشد اما با برنامه‌ریزی می توانید راه تازه را برای خود باز کنید یکی از راه‌های پیشنهادی این است که ادامه تحصیل دهید دنبال کاری مناسب برای خود بگردید که علاوه بر اینکه منبع درآمد برای شما باشد اوقات شما را هم پر کند که افکار ناخوشایند به سراغتان نباید.

مساله مهمی که باید در این جا متذکر شوم اینکه زندگی برای شما ادامه دارد پس اگر مورد مناسبی برای ازدواج پیشامد حتماً این کار را انجام دهید زندگی قبلی شما تمام شده پس باید به آینده فکر کنیم و حسب در صورت فراهم بودن ازدواج کنید البته باید به این نکته بسیار توجه کنید که  ازدواج قبلی را تکرار نکنید قبل از ازدواج تحقیقات لازم را از خود پسر از خانواده او را انجام دهید زیرا انسان حتی در برابر جسم خود هم مسئول است خداوند به انسان عقل داده که درست انتخاب کند عاقلانه انتخاب کند پس حتما قبل از ازدواج شناخت کامل نسبت به فرد مقابل به دست آورده اید و بعد از آن دست به ازدواج بزنید واز ازدواج قبلی به اندازه‌ای که تجربه برایتان شود استفاده کنید و نگذارید خاطره آن سبب نابودی آینده تان شود.

ناشناس ( تحصیلات : لیسانس ، 35 ساله )

سلام، من مجردم و 35 ساله، چیزی که آزارم میده فکرو خیال زیادی هستش بخصوص شبها، خیلی وقته آرزو دارم من مثل خیلیا آروم سرمو بزارم رو بالش و بخوابم اما فکر و خیال نمیزاره، اصن دوست ندارم به هیچ چیز فکر کنم اما نمیتونم، همین شب بشه و وقت خواب تمام کارا و خاطرات از سالها قبل میاد جلو چشم دیگه دارم روانی میشم ارتباطم رو خیلیا قطع کردم دارم افسرده میشم من خودم زیاد مطالعه روانشناسی داشتم اما خودم موندم، لطفا راهنمایی بفرمایید

 

مشاور________________

 

 

سلام خدمت شما دوست عزیز
متوجه حال شما شدم و از اینکه به این صورت تحت فشار و ازار هستید متاثر شدم .

برای ما نوشته بودید مطالعات روانشناسی داشته اید .حتما با اختلال وسواس فکری جبری برخورد داشته اید

.علائمی که شما در نوشته ی کوتاه تان اشاره ای به انها داشته اید ، از علائم و ملاک های تشخیصی وسواس فکری می باشد که در شما ایجاد اضطراب و همچنین علائمی از اختلال افسردگی شده است .به طور مثال، نشخوار ذهنی ،احساس حال بد ، افکاری که غیر ارادی هستند و تحت کنترل شما نیستند .، اختلال در خواب ،میل و گرایش به انزوا .احساس استیصال و ناامیدی .

البته برای دادن تشخیص قطعی نیاز به اطلاعات بیشتر و مصاحبه ی بالینی وجود دارد .

پیشنهاد می کنم قبل از هر اقدامی به دکتر روان پزشک مراجعه فرمایید .احتمال اینکه تحت درمان دارویی قرار بگیرید کم نیست .با درمان دارویی از شدت علائم کاسته می شود، در نتیجه می توانید تحت روان درمانی قرار گیرید .

پیشنهاد می کنم روی ذهن اگاهی ، یوگا و مدیتیشن متمرکز شوید .

ذهن اگاهی در خالی شدن ذهن شما و منحرف کردن افکار کمک شایانی به شما خواهد کرد .به احتمال زیاد دچار اختلال در تمرکز و توجه هم شده باشید .ذهن اگاهی و تکنیک تنفس اگاهانه برای خلاصی از افکار خود ایند و ناخواسته ، اثربخشی بالایی دارد .

به شما پیشنهاد می کنم ، ورزش علی الخصوص پیاده روی روزانه چه ( پیاده روی سریع ) حداقل به مدت ۲۰_۳۰ دقیقه را در برنامه ی خود بگنجانید .پیاده روی باعث ازاد شدن دوپامین در مغز شده و منجر به بهبود حال شما می شود .

سبک زندگی تان را تغییر دهید .مخصوصا روی ساعات خواب متمرکز شوید .بهترین ساعات برای خوابیدن که به ساعات طلایی خواب معروف هستند ، مابین ساعت ده شب تا ۲_۳بامداد است که در این ساعات مراحل خواب کامل صورت می پذیرد و سموم بدن نیز دفع می شوند .

استحمام با اب گرم نیز پیش از به رخت خواب رفتن ، می تواند موثر باشد .و اگر به طوری باشد که هنگامی که زیر دوش قرار دارید ، شوک اب سرد به خودتان دهید ، اثربخشی ان به مراتب بیشتر خواهد بود .به این شکل که اب را تا سرحدی که می توانید   تحمل کنید، سرد می کنید .

و پس از سه دقیقه اب را کم کم تا سرحد توان تان داغ می نمایید ، این کار را چند مرتبه انجام می دهید و در انتها پنج دقیقه به صورتی که دمای اب برایتان مطلوب رو به گرم با شد بی حرکت زیر دوش بایستید.و پس از خروج از حمام ، به هیچ وجه ، خود را با گوشی همراه یا کامپیوتر و تلویزیون سرگرم نکنید .

به نظر می رسد شما انچه در گذشته اتفاق افتاده است و تمام شده و گذشته را مورد پذیرش خود قرار نداده اید .و همچنان در گذشته درگیر رخدادهایی که امروز و اکنون از حیطه ی اختیارات شما خارج است و به انها دسترسی ندارید هستید و همچنان با خود سرزنش گری و خود قضاوت گری های منفی خود ، زمان حال خود را را از دست داده اید .

چرا که تمام توجه تان معطوف به گذشته می باشد .سعی کنید در حال و اکنون زندگی کنید .جدا از غم و ناکامی گذشته و نگرانی و اضطراب برای اینده .با تمرینات ذهن اگاهی و مایند فول نس می توانید به این مهم دست یابید .

ان شاالله انچه بیان شد ، تا حدی مسئله ی شما را بهبود بخشد .

در پناه خدای مهربان باشید .

ناشناس ( تحصیلات : دبیرستان ، 17 ساله )

سلام چند وقتی هست که به یک دختر بزرگ تر از خودم علاقه شیدی پیدا کردم و فرد اجتماعی نیستم که بتون باهاش صحب کنم و حرف دلم رو بگم و درحد سلام علیک صحبت می کنیم و صمیمی نیستیم....دارم دیونه می شم نمی دونم چیکار کنم.

 

مشاور _________________________-

سلام به شما دوست گرامی 
دوست عزیز اطلاعاتی که برای ما فرستاده اید بسیار اندک است و شما حتی اشاره ای نفرمودید که فاصله ی سنی شما و ایشان چقدر است ..چه مدت از اشنایی می گذرد و نحوه ی اشنایی تان به چه شکل بوده است؟! این از خود بی خود شدن و یا به عبارتی ( دارم دیوونه می شم ) و این میزان احساس و علاقه ی شدید قلبی را که عموما به عشق تعبیر می کنند ، چگونه پدید امده است ؟ 

معمولا شکل گیری  این طور حس های غلیظ و شدید ، بدون در نظر گرفتن ملاک های عقلانی و منطقی بر خواسته از حس هایی بدنی ست که شاید به تمایلات جنسی نزدیک تر  باشد .و از مشخصه های دیگرش ..گذرا بودن است .پیشنهاد می کنم کمی بیشتر تامل کنید و  به جوانب امر بیشتر  بنگرید .برای گرفتن تصمیم بسیار زود است. پیشنهاد می کنم اجازه دهید چند ماه بگذرد ، پس از ان اگر همچنان تصمیم تان بر ازدواج بود ، از یک روانشناس متخصص ، مشاوره ی پیش از ازدواج (PMC) بگیرید .

مورد دیگری که باید به آن اشاره کنیم شیفتگی در ازدواج می باشد . افراد ممکن است که تنها به دلیل وجود یک ویژگی خاص در فرد، احساس عاشق شدن کنند و به بسیاری از موارد از قبیل همخوانی شخصیت و معیار های ازدواج بی توجه باشند و فقط به خاطر یک ویژگی که در انها ایجاد شیفتگی کرده است  ازدواج کنند اما با گذشت زمان و کمرنگ شدن شیفتگی تفاوت های فرد مقابل را ببینند تازه ان زمان متوجه می شوند هیچ سنخیتی با همسرشان ندارند و  آن زمان ،متوجه تفاوت‌ها و فاصله هایشان می شوند و تعارض های بسیاری بین شان به  وجود می اید . در حالت کلی همانطور که گفتیم هیجان های بسیار متفاوتی در اوایل ازدواج وجود دارد که با گذشت زمان فروکش می کنند و این شیفتگی پایان می یابد .

عشق واقعی بر اثر شناخت پدیدار می شود .و این شناخت در طول زمان و معاشرت به وجود می اید نه به صورت یک باره و ناگهانی ان هم بدون شناخت از طرف مقابل .یکی دیگر از از تفاوت های عشق و شیفتگی ، فاکتور تصمیم گیری است .در تصمیم گیری انسان بر اساس شناخت ، و منطق بر اساس عقلانیت تصمیمی را بر می گزیند ..در شیفتگی فرد بدون شناخت و بدون هدف است لذا بدون فکر و هدف  و بدون تصمیم گیری  علاقه مند و شیفته می شود به طوری که فرد نمی داند دلیل این همه خواستن و علاقه چیست .صرفا فقط علاقمند است و طرف را می خواهد .فاکتور بعدی مسئله ماندگاری است .شیفتگی ماندگاری به همراه ندارد .و گذرا و زود گذر است .مانند یک موج .می اید اوج میگیرد سپس فرود می اید .و عمرش به پایان می رسد .

 به همین دلیل است که قبل از ازدواج باید با معیار های  تان برای انتخاب همسر آشنا باشید. و فرد مقابل نیز این  معیار های مهم را دارا باشد. 

داشتن هدف و انگیزه و بر این اساس تصمیم گیری کردن و سپس ازدواج نمودن ،و همچنین آگاهی از مهارت های زناشویی و مهارت های حل مسئله برای حفظ عشق و صمیمیت و دوام زندگی  ضروری می باشد .

در پناه خدای مهربان باشید 

ناشناس ( تحصیلات : دیپلم ، 21 ساله )

سلام من ی سالی هست با یکی دوستم قبلا هم ازدواج کردم و جدا شدم من ایشونو خیلی دوست دارم و در واقع بهشون عادت کردم اولا ربطه خیلی خوب بودیم و الان خیلی شکایه الکی میکنم ما باهم همکاریم وقتی هم حتی با همکارش هم شوخی میکنه یا حرف میزنه من ناراحت میشم حتی بدون اجازه نمیتونه بره بیرون بهش شک میکنم چیکار کنم این اخلاقمو بزارم کنار تروخدا کمکم کنین

 

مشاوره____________________________________-

سلام خدمت شما دوست و همراه عزیز .
دوست من ، متوجه درد و ناراحتی شما شدم .این شک ها نشانه ی احساس ترس و نگرانی شماست از بابت از دست دادن  کسی ست که دوستش دارید و اینکه می ترسید شما را طرد کند. .و در کل این حال و احوال شما مبین فعال بودن طرحواره های ناسازگار شما می باشد که شما را دچار اضطراب می نماید .

یکی از قوی ترین تله های زندگی ( طرحواره ها)طرحواره ی  حوزه ی اول یعنی طرحواره ی طرد و رها شدگی می باشد .که از مشخصه های این تله زندگی این است که این ذهنیت را در شما به وجود می اورد که تمام کسانی که شما دوست دارید را یا از دست می دهید و یا انها شما را طرد خواهند کرد وشما را تنها می گذارند و می روند و این نگرانی و ترس روابط بین فردی شما را مختل و نابود می کند .و با این ذهنیت دست به مقابله هایی می زنید که دقیقا چنین نتیجه ای را در بر داشته باشد .

معمولا این طرحواره ها در کودکی و توسط مراقبین اولیه ( والدین ) وابسته به طریقه ی ارضای نیازهای شما شکل می گیرند و به الگویی ثابت در شخصیت شما تا پایان عمر ، تبدیل می شوند .

تا زمانی که  مورد تراپی و روان درمانی قرار نگیرید ، این الگو در هر رابطه ای اسیب خودش را به شما خواهد زد .پیشنهاد می شود با یک روانشناس خانم که به طرحواره درمانی تسلط داشته باشد مشاوره ای داشته باشید .

اگر به شکلی دیگر به این مسئله بنگریم باید مسئله ی حسادت را بررسی نماییم .

حسادت عاطفی به دو صورت ما و رابطه ی عاطفی ما را نشانه می گیرد .

حسادت واکنشی که زمانی رخ می دهد که دوست یا همسر شما با شخصی دیگر روابط عاطفی برقرار کرده است و دیگری را به شما ترجیح داده است و گویی تیمی بدون شما شکل گرفته که منجر به حسادت در شما شده است و واکنش حسادت طبیعی ست .

نوع دوم واکنش بدگمانی و سوء ظنی می باشد .که ویژگی اصلی اش وجود شک به طرف مقابل است .شما به رفتار های فرد مشکوک می شوید .از ویژگی های دیگر ان وجود ناامنی و تخیلی دائما فعال در شما ایجاد می کند .هر گونه ابهام یا رفتار غیر قابل پیش بینی و گنگی شما را شدیدا دچار اضطراب می کند .هنگامی که اوضاع مقداری ثبات پیدا می کند و کمتر با مسائلی که برایش پاسخی ندارید ، روبرو می شوید حالتان و ناامنی شما بهتر می شود و از میزان اضطراب و تصور و تخیل و فاجعه سازی در ذهنتان کاسته می شود .

وقتی دچار شک می شویم ..تمام رفتار های طرف مقابل را به گونه ای دیگر برای خودمان تفسیر می کنیم.به علت ترس و نگرانی بیشتر کاوش می کنیم و به دلیل همان ناامنی مسائل را طور دیگری معنا می کنیم .و این چنین در یک چرخه ی معیوب و تنش زا گرفتار می شویم .نگرانی و اضطراب بیشتر ، کاوش بیشتر و مجددا اضافه شدن شک و ناامنی و ...

مسئله مهم اینجاست که. به هنگام گرفتاری در این چرخه ، اگر به گفته های درونمان که زاییده ی شک و ناامنی ست یقین پیدا کنیم و به انها اصالت دهیم ،چراکه در تصورما آن وقایع و خیانت ها صورت گرفته است و ما هم در درون خودمان بدون داشتن شواهد کافی و واقعی اورا محکوم کرده این ...

 دچار خشم ، غم ، یاس و ناامیدی می شویم ، و رابطه را به این شکل از دست خواهیم داد .لذا باید قبل از هر اقدام یا رفتاری ، ابتدا از صحت و واقعی بودن تصورات و تخیلات مان اطمینان حاصل نماییم .و در صورت نشانه های واقعی ، یقین پیدا کنیم ، بعد تصمیم بگیریم که چه برنامه و راهی را در پیش گیریم .
 
در پناه خدای مهربان باشید

ناشناس ( تحصیلات : راهنمایی ، 15 ساله )

سلام . وقت بخیر . من دختری پانزده ساله هستم که اخیرا دچار افسردگی شدم . به دلیل اینکه فکر میکنم آدم تنهایی هستم و البته دلیل تنهایی من نداشتن دوست یا کمبود عاطفه از سوی خانواده نیست . من به شدت نیاز دارم که از سوی جنس مخالف مورد حمایت قرار بگیرم و ساده تر بگم میخوام دوست پسر داشته باشم . چند ماهی هست که به دنبال شروع یک رابطه هستم ولی هربار شکست میخورم . مثلا وقتی دوست دارم با یک نفر دوست بشم از طرف شخص مقابل مورد تحقیر قرار میگیرم و یا یک جوری همه چیز خراب میشه . ولی در عین حال شاید افراد معدودی مشتاق به برقراری رابطه با من بودند . که هیچ کدوم از اون ها ایده آل های من را نداشتند . در کل فکر میکنم شایسته داشتن اون چیزی که میخوام نیستم و باید در خودم تغییراتی ایجاد کنم که از طرف دیگران پذیرفته بشم . فکر میکنم عشق و احساس خوب داشتن به من حرومه و عشق های دوطرفه واسه قصه هاس . لطفا راهنمایی کنید . این افکار مثل یک زندان من رو اسیر کرده و دارم افسرده میشم .

 

مشاور :___________________________________________________________

 

خواهر محترم، از اینکه ما را محرم حرفهای دلتان دانستید و در رسیدن به آگاهی بیشتر به ما اعتماد نمودید، به خود افتخار می کنیم.
احساس نیاز شما را درک می کنیم و می دانیم که نیاز به یک همدم و مونسی برای تنهایی تان دارید، این نیاز از جمله شاخصه هایی است که نه تنها از زمان بلوغ بلکه جلوتر از آن همراه انسان بوده و باید در هر مرحله از رشد متناسب با شرایط سنی, فرهنگی و ... به نحو مطلوبی مورد عنایت قرار گیرد. بدون شک نیاز به همدم و غریزه جنسى از خواص طبیعى انسانی می باشند. انسانى که از نظر جسمى و روحى سالم باشد داراى چنین کشش هایى مى‏باشد و این خود یکى از نعمت‏هاى خدادادى به بشر است. از طرفی اسلام به عنوان یک دین کامل که منطبق با فطرت انسان است با این مسأله طوری برخورد کرده است که فرد دچار افراط و تفریط نشود و بلکه راه وسط را انتخاب کرده که هم نیازهای درونی فرد ارضا شود و هم اخلاق و ایمان و عزت نفس او خدشه دار نشود. اسلام به پیروانش دستور می دهد اگر امکان ازدواج با فرد مورد علاقه شان را داشتند فورا ازدواج کنند و اگر ندارند به هیچ وجه با او ارتباط برقرار نکنند و حتی در خیال خود هم به او فکر نکنند. ما اگر بخواهیم راهی غیر از آنچه اسلام گفته در پیش بگیریم و به جای کنترل احساسات درونی، جلوی آن را باز بگذاریم، دچار مشکلات روحی و روانی زیادی می شویم. خواهر محترم! درست است که نیاز به جنس مخالف و تجربه دوستی دارید ولی باور کنید راه دوستی و روابط غیر شرعی اصلا راه مناسبی برای پاسخگویی به این نیاز نیست. لذا توصیه می کنیم صبور باشید و این نیاز را تحت کنترل درآورید تا ان شاء الله در آینده اید نه چندان دور خواستگاران خوب برایتان از راه برسند. گفتید: « وقتی دوست دارم با یک نفر دوست بشم از طرف شخص مقابل مورد تحقیر قرار میگیرم و یا یک جوری همه چیز خراب میشه» اولا این به صلاح شماست و خداوند محافظ شماست تا به گناه نیفتید و ثانیا در ازدواج (نه دوستی) همیشه پسران طالبند و دختران مطلوب، این عادت براساس فطرت انسانی آنهاست. به همین جهت پسران به خواستگاری می روند نه دختران، حتی در روایتی که مربوط به ازدواج آدم و حواست، آدم با این که خلیفه خدا و مسجود ملائکه شد ولی مأمور شد که از حوا خواستگاری کند و خداوند اجازه نداد حوا از آدم خواستگاری کند. حال اگر عکس این عادت فطری اتفاق افتد، نتیجه مطلوبی نخواهد داد و بلکه گاهی سبب تحقیر و شکست روحی دختر می شود. بنابراین توصیه می نماییم فکر این روابط را از خود دور نمایید. شما هنوز فاصله زیادی تا ازدواج دارید و این روابط عملا به جایی نمی رسد و عوارض مختلفی دارد.
وابستگی های زیادی بین دختر و پسر در این رابطه ها اتفاق می افتد که در صورت منجر نشدن به ازدواج مشکلات جدی برایشان بوجود می آورد که عذاب روحی زیادی به دنبال خواهد داشت.
بزرگی می گفت زن و مرد همچون پنبه و آتش می باشند و اگر در مجاورت هم قرار گیرند شعله های آتش زبانه خواهد کشید. معمولا دختر و پسر اگر چه مذهبی باشند بخاطر کشش ذاتی که بین دختر و پسر وجود دارد به تدریج در گناه فرو رفته و پاکی و نجابت خود را از دست می دهند.
فردی که چند مورد از این دوستی ها را تجربه کند سرمایه محبت روانی اش کم شده و بعد از ازدواج نمی تواند رابطه گرم و عاشقانه با همسرش برقرار کند و چه بسا بعد از ازدواج مرتب همسرش را با دیگران مقایسه کرده و دچار احساس زیان شود.
بسیاری از این رابطه ها به درگیری، آبروریزی، منجر می شود تصور کنید که شما می خواهید مثلا چند سال با او در ارتباط باشید بالاخره احتمال اینکه خانواده اش متوجه شوند زیاد است و آنوقت دیگر با ازدواج شما مخالفت می کنند و حتی ادامه رابطه نیز مقدور نخواهد بود.
یکی دیگر از مشکلات در رابطه دختر و پسر تحریک جنسی است. شما در سنی قرار دارید که تحریک جنسی و غریزه جنسی در اوج خود قرار دارد و رابطه داشتن با جنس مخالف تحریک را بیشتر می کند و اضطراب مداوم خواهید داشت و این سلامتی را به خطر می اندازد. پس بخاطر سلامتی خودتان هم که شده سعی کنید از اینگونه روابط یا خیال ها خودداری نمایید.
موفق باشید.
/* Image */ a:nth-child(4) img{ display:inline-block; width:1357px; } /* Link */ .hdr_right .title h1 a{ display:none; } /* Heading */ .hdr_right .desc h2{ display:none; } /* Links */ .footer .cnt .links{ display:none; } /* Pagination */ .mod_center .pagination{ display:none !important; }